ولی به گمانم تمام عاشقانه های دنیا را پابلو نرودا در چند جمله خلاصه می کند ..
مثل من با همان رمز بادکنک و بادبادک و قلب بنفش معروف
لو میرود باز هم عاشقانه های کش رفته ام برای تو تا بدانی..
(از میان تمام چیزهایی که دیده ام ،تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم)
+ نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1402ساعت 12:23 توسط
همیشه از آخرین آغوش میترسیدم از آخرین بوسه از آخرین دیدار تصورم از رفتن آدم ها همون چمدون چرمی قدیمی توی فیلم ها بود و یه کوپه و یه ریل قطار و سوت و سوت و سوت و آدمی که تو دور ترین نقطه دیگه هرچی براش دست تکون بدی هرچی واسش بال بال بزنی پشت سرش رو نمیبنه من تصورم از رفتن این بود یه مدت آدما از باهم بودن خسته میشن میرن مسافرت توی شهرهای دیگه سعی میکنن با تفریح و گشت زدن فراموش کنن منم این نسخه رو برای خودم پیچیدم ۶صبح بیدار شدم آرایش کردم رفتم تا انتهای شهر اما چشم دوختم به آپارتمان ها اسمت رو دیدم نگاه کردم به مغازه ها اسمت رو دیدم سرم رو چسبوندم به شیشه یه ماشین همرنگ ماشینت دیدم راستی تو چطوری فراموشم میکنی؟تو هم هرجا که رد میشی ردپای عشق منو میبینی یا فقط من شهره ی این شهر شدم با رفتنت ؟
+ نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1402ساعت 12:20 توسط
تا به حال آرزوهایت مرده اند؟از درون متلاشی شده ای؟بعد ببینی تسکین نداری جز صدایش ،حرف هایش.......اصلا مگر صدایت نمی زدم درمان دردهایم؟بزرگترین درد قلبم شده ای قرار بود کنارت خوش باشم خوش باشیم چه شد که دل کندی و دلم را در گورستان دلت چال کردی اینجا نوشته ام تا بخوانی بداخلاق جانم دلتنگم دلتنگ تو کاش بی رحم نبودی کاش برمیگشتی کاش مهربان میشدی میپرسیدم فلانی جانم کجاییپیام میفرستادی به جان چشمانت سرم شلوغ است و دوباره آشتی میکردیم
جهان با من قهر است میفهمی قهر ♥ نوشته شده در جمعه دوم تیر ۱۴۰۲ ساعت 14:5 توسط مریم باغ شیرین:
+ نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1402ساعت 12:20 توسط